ما را دنبال کنید

جستجوگر

موضوعات

آمارگیر

  • :: آمار مطالب
  • کل مطالب : 2
  • کل نظرات : 0
  • :: آمار کاربران
  • افراد آنلاين : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • :: آمار بازديد
  • بازديد امروز : 2
  • بازديد ديروز : 0
  • بازديد کننده امروز : 1
  • بازديد کننده ديروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل ديروز: 0
  • بازديد هفته : 2
  • بازديد ماه : 2
  • بازديد سال : 8
  • بازديد کلي : 92
  • :: اطلاعات شما
  • آي پي : 157.90.130.117
  • مرورگر : Firefox 33.0
  • سيستم عامل : Windows 7

چشمان من

شب در چشمان من است
به سياهي چشم هايم نگاه كن
روز در چشمان من است 
به سفيدي چشم هايم نگاه كن
شب و روز در چشمان من است 
به چشم هاي من نگاه كن 
پلك اگر فرو بندم

جهاني در ظلمات فرو خواهد رفت .

 

کنتراست 
به عزیزم علی مراد خانی

سیاه سیاهم
با زرد هماهنگم کن استاد !

دستمال سرخ دارم

 

این جایم 
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ می کشم
و به فریب هر صدای دور 
دستمال سرخ دلم را تکان می دهم .


گاه حجم یک کلاغ

کنتراست یک تابلو را حفظ می کند

 

اعتراف

من زندگی را دوست دارم 
ولی از زندگی دوباره می ترسم !
دین را دوست دارم 
ولی از کشیش ها می ترسم !
قانون را دوست دارم 
ولی از پاسبان ها می ترسم !
عشق را دوست دارم 
ولی از زن ها می ترسم !
کودکان را دوست دارم 
ولی از آئینه می ترسم !
سلام را دوست دارم 
ولی از زبانم می ترسم !
من می ترسم پس هستم

چشم من و انجیر

دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونور کامل کیه ؟
واسطه نیار به عزتت خمارم 
حوصله هیچ کسی رو ندارم 
کفر نمی گم سئوال دارم
یک تریلی محال دارم
تازه داره حالیم میشه چیکارم
می چرخم و می چرخونم سیّارم 
تازه دیدم حرف حسابت منم
طلای نابت منم
تازه دیدم که دل دارم بستمش !
"راه" دیدم نرفته بود "رفتمش "
"جوانه" نشکفته را "رستمش "
"ویروس" که بود حالیش نبود "هستمش"
جواب زنده بودنم مرگ نیود ! جون شما بود ؟
مردن من مردن یک برگ نبود ! تو رو خدا بود
اون همه افسانه رو افسون ولش !!
این دل پر خون ولش !
دلهره گم کردن " گدار" مارون ولش !
تماشای پرنده ها بالای " کارون" ولش؟
خیابونا ، سوت زدنا ، شپ شپ بارون ولش 
دیوونه کیه ؟
عاقل کیه ؟
جونوور کامل کیه 
گفتی بیا زندگی خیلی زیباست ! دویدم !!
چشم فرستادی برام
تا ببینم
که دیدم
پرسیدم این آتش بازی تو آسمون معناش چیه ؟
کنار این جوی روون نعناش چیه ؟
این همه راز
این همه رمز 
این همه سرو اسرار معماست ؟
آوردی حیرونم کنی که چی بشه ؟ نه والله !
مات و پریشونم کنی که چی بشه ؟ نه بالله !
پریشونت نبودم ؟!
من
حیرونت نبودم ؟!
تازه داشتم می فهمیدم که فهم من چقدر کمه !
"اتم " تو دنیای خودش حریف صدتا رستمه !
گفتی ببند چشماتو وقت رفتنه !
انجیر می خواد دنیا بیاد آهن و فسفرش کمه !
چشمای من آهن انجیر شدن !
حلقه ای از حلقه ی زنجیر شدن !
عمو زنجیر باف زنجیر تو بنازم 
چشم من و انجیر تو بنازم !
دیوونه کیه 
عاقل کیه 
جونور کامل کیه ؟!

 

پیاده روی

گز می کنم خیابان های چشم بسته از بر را
میان مردمی که حدوداً می خرند و 
حدوداً می فروشند
در بازار بورس چشم ها و پیشانی ها

و بخار پیشانیم حیرت هیچ کس را بر نمی انگیزد

 

آشنایی منُ نازی

می اندیشیدم که گناه ،
تکرار تجربه هاست 
و شیطان از دریچه ی صدف ِ پوسیده یی سَرک کشید ُ گفت :
خداوند ، اداره ی جهان را به انسان سپرده است !

در ساحل بودم ،
از مرغ ِ دریایی ندا رسید
هیچ کلمه یی سفیدی ِ حضور ِ مرا آیینه نمی شود !
گوش دادم به سقوط ِ بلوط ِ پیر ،
در جنگل ِ انبوه ِ پُشت ِ سَرم ....
و باد ، ندا داد :
راز جاودانگی را در قوزک ِ پایش بخوان !
و نهال نو می گفت :
روزُ شب حیات ِ مرا کفاف می دهد !

زمستانی از پی ِ زمستانی می گذشت ،
تا در بامدادی سفید 
شعله یی در هیات ِ زنی دستش را بر شانه ی سردم گذاشت !

 

همه چی از یاد آدم می ره

 

همه چی از یاد آدم می ره
مگه یادش که همیشه یادشه 
یادمه قبل از سوال
کبوتر با پای من راه می رفت .
جیرجیرک با گلوی من می خوند.
شاپرک با پر من پر می زد .
سنگ با نگاه من برفو تماشا می کرد .
مست می کردم من با زنبور ، از گس عطر گل بابونه .
سبز بودم در شب رویش گلبرگ پیاز .
هاله بودم در صبح ، گرد چتر یاس .
گیج می رفت سرم ، در تکاپوی سر گیج عقاب .
نور بودم در روز ،
سایه بودم در شب .
خود هستی بودم ،
روشن و رنگی و مرموز و دوان .
من عفریته مرا افسون کرد 
مرا از هستی خود بیرون کرد .
راز خوشبختی آن سلسله خاموشی بود 
خود فراموش بود.
چرخ و چرخیدن خود با هستی 
حذر از دیدن خود در هستی .
حلقه افتاد پس از طرح سوال .
ابدی شد قصه هجر و وصال.
آدمی مانده و آیا و محال .
بیکرانه است دریا 
کوچیکه قایق من 
های آهای 
تو کجایی نازی
عشق بی عاشق من .
سردمه !!
مثل یک قایق یخ کرده رو دریاچه یخ ، یخ کردم .
عین آغاز زمین .
زمین !
یه کسی اسممو گفت !
تو منو صدا کردی یا جیرجیرک آواز می خوند ؟
جیرجیرک آواز می خوند .
تشنته ؟ آب میخوای ؟
کاشکی که تشنه م بود .
گشنته ؟ نون می خوای ؟
کاشکیکه گشنم بود .
دندونت درد می کنه ؟
سردمه .
خوب ! برو زیر لحاف .
صد لحاف هم کممه .
آتیشو الو کنم ؟
می دونی چیه نازی ؟ 
تو سینه ام قلبم  داره یخ می زنه
اون وقتش توی سرم ، کوره روشن کردند .
پاتو چرا بستی به تخت ؟
پامو ! پامو بستم که اگه یه وقت 
زمین سقوط کنه طوری نشم .
کی ، کی گفته زمین می خواد سقوط کنه ؟
قانون دافعه گفت .
چشممو دور می بینی می ری ددر !
بوی گوگرد می دی !
هی هوار !
فسفر و گوگردو تشخیص نمی دن !
وای از اقبالم !
باز بارون خیال ، آسیاب ذهنتو چرخونده ؟
باز فیلسوف و سوال.
باز عارف و سفال .
باز هستی و زوال .
باز آمال و محال .
باز شاعر و نهال .
باز کودک و خیال ؟
کجاها رفته بودی ؟
میخونه یا معبد ؟
رنج ما قوی تر از مشروبه !
میخونه افسونه !
پس چرا چشات شبیه چشای شیطونه ؟
من نمی بخشم اگه ، جای پات بی جای پام ، روی جایی حک بشه !
کجاها رفته بودی ؟
هیچ کجا !
رو شعاع هستی برا خودم می گشتم .
همه چی برای من ممکن بود
تو خودت می بینی ، همه چیز عادی بود 
کاه دادم به خر
کفشامو بردم گذاشتم تو کپر ، که یه هو نصف شبی سگ نبره .
فرقونو شستم که سیمان تو کفش خشک نشه .
لحافو رو بچه ها پهن کردم .
همه چی ! همه چی ! 
همه چی برای من ممکن بود .
کار و تولید و تلاش 
حرمت همسایه 
می دونستم که سلام یعنی چه
می دونستم که زمان معناش چیه
من کیه
اون کدومه
می دونی ؟
بعدش هم ،
گردنُ صاف کردم
خیره ماندم به دور .
انگاری سایه م افتاد رو ماه
مثل یه هول 
مثل یه غول
به خودم می گفتم : انسانم
من شعور همه آفاق هستم
می تونم برای شیر زائو ماما بشم .
می تونم پلنگو زنجیرش کنم.
می تونم  با تیشه 
چنار رو سرنگون کنم 
می تونم !
بعدش هم زد به سرم که برم پشت سوال 
برگردم به کودکی 
تا که با چرخ خیال
وصله نور بدوزم به پیراهن شب .
یه هو وسوسه شدم رفتم توی نا ممکن !
تو ناممکن ، فیل هوا می کردن ؟
آره !خب! فیل هوا !
که می خواستی برگردی به کودکی ؟
آره ، آره خب ، پشت سوال 
کی ؟ کجا ؟ 
کی ؟ کجا ؟
می خواستم ! می خواستم اما مقدورم نشد 
باید مقدورم بشه 
آه !
خنده های بی دلیل
گریه های بی دلیل
خیره گی ها ، خیره گی ها ، خیره گی 
خیره گی ها و سکوت
خیره گی و افق سرخ غروب
خیره گی و علف ترد بهار 
خیره گی و شبح کوه و درختان در شب
خیره گی و چرخش گردن جغد
خیره گی و بازی ستاره ها
خنده بر جنگ بز و گیوه ی پهن مادر
گریه بر هجرت یک گربه از امروز به قرنی دیگر 
خنده بر عرعر خر .
من،
من باید برگردم ،
تا تو قبرستون ده ، غش عش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق ، سنگ کوچیک بزنم 
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم 
آخه !
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده .
آخه !
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده .
کلید کهنه صندوق عجایت ، لای دستمال چه نوع پیر زنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست 
گناه پای شل  گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگه پرپر بکنی شیر بزت می خشکه .
من باید برگردم تا به مادرم بگم ، من بودم اون شب ،
شیربرنج سحریتو خوردم 
تا به بابام بگم ، باشه باشه ، نمی خواد کولم کنی !
گندوما را تو ببر ، من به دنبالت می آم 
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ 
دنبال مارمولکا ، نرم تا آن ور کوه !
من می خوام برگردم به کودکی !!

به وقتِ گرینویچ

اولین نقطه یی که از مرکزِکاینات گریخت

و برخلاف محورش به چرخش درآمد،سرِمن بود!

من اولین قابله یی هستم که نافِ شیری را بریده است!

اولین آواز را من خواندم،

برایزنی که در هراسِ سکوتُ سنگُ سکسکه،

تنها نارگیل شامم را قاپیدُ برد!

من اولین کسی هستم که از چشم زنی ترسیده است!

من ماگدالینم!غولِ تماشا!

کاشفِ دلُ فندقُ سنگِ آتش زنه!

سپهر را من نیلگون شناختم!

چرا که هم رنگ هوس های نامحدودِ من بود!

خدا،کران بیکرانه ی شکوهِ پرستش من بود

و شیطان،اسطوره ی تنهاییِ اندیشه های هولناکِ من!

اولین دستی که خوشه اولین انگور را چید دست من بود!

کفش ابتکار پرسه های من بود

و چتر،ابداع بی سامانی هایم!

هندسه،شطرنجِ سکوتِ من بود

و رنگ،تعبیر دل تنگی هایم!

من اولین کسی هستم که،

در دایره ی صدای پرنده یی بر سرگردانی خود خندیده است!

من اولین سیاه مستِ زمینم!

هر چرخی که می بینید،

بر محورِشراره های شورعشقِ من می چرخد!

آه را من به دریا آموختیم!

من ماگدالینم!

پوشیده در پوستِ خرس

و معطر به چربی وال!

سرم به بوته ی خشکِ گونی مانند است،

با این همه هزار خورشیدُ ماهُ زمین را

یک جا درآن می چرخانم!

اولین اشک را من ریختم،

بر جنازه ی زنی که غوطه در شیرُوخون

کنار نارگیلی مُرده بود!

بی هراسِ سکوتُ سنگُ سکسکه...!

خاطرات

ما چیستیم؟

جز مولکول های فعال ذهنِ زمین،

که خاطرات کهکشان را

مغشوش می کنیم!

دلقک

بعد از ان شب بود،

که انسان را همه دیدند

با بادکنکِ سَرش

که بزرگ و بزرگتر می شد به فوتِ علم

و تماشاچیان تاجر،

تخمین می زدند که در این استوانه ی بزرگ

می شود هزاراسب والاغ را

به هزار آخورِپر از کاهُ علوفه بست

و همه دیدند که ان شب او

انگشتر اعتقاد به سپیدارها را

از انگشت خود بیرون کشید!

با کلاهی از یال شیر،

بارانی یی از پوستِ وال،

شلواری از چرم کرگدن،

کفشی از پوستِ گاو میش،

موهایی از یالِ بلندِ اسب،

دندان هایی از عاجِ فیل

و استخوانهایی همه از طلای ناب

و قلبش...

تنها قلبش قلب خود او بود!

کندوی نو ساخته یی

که زنبورانش در دفترِشعر شاعری،

همه سوخته بودند

به آتش گلهای سرخُ زرد!

خلال

برهنه ی برهنه!

جز کاسه یی سفال به جای کلاه،

آذینِ زنی نازا

و پوتین کهنه یی برپینه های پا

بی بندُ وعاصی به دایره ها

از انسان کسی نمانده بود...

جز کاسه یی سفال

که هزار بار،

از کنار دیگ پُر

خالی گذشته بود

و پوتینی کهنه

که هزار راه بی برگشت،

بی خود خواهِ خود

او را از شعاع آسنایی،

به شعاع آشناتری می رساند!

بی شک جهان را به عشق کسی آفریده اند،

چون که من آفریده ام از عشق

جهانی برای تو!

این بود سوتِ ناسوته اش،

آن دَم که پشت بر جهان نو ساخته،

چشم در هیچُ پوچ

بابونه ی خشک می خورد

و خلال می نمود!

روباهِ باد

از خرابه های هم جوار

واق می زدُ می گذشت

با جاروی بلندِ دُمش

که هزار تارِیال،

از هزار اسبِ شهید تشنه ی هزار جنگ بود!

زندگی نامه

خواب بودم من به خلوت،

خوابِ خواب!

فارغ از افسونِ ابُ و بادُ خاکُ افتاب!

ماده ببری آمدُ

بر هر دو چشمم لیس زد!

من دویدم رو به صحرا،

تا بپرسم رازِخوابم را...

لاله یی از دور بانگِ هیس زد!

ایستادم چشم در چشم سراب...

خاک با بهت نگاهم

طرح یک تندیس زد!

جرقه

می چرخاند فلک،

آتش کردانِ دو رنگی را!

زردُ سبز!

جهان خاکستری ست

و صداها به سفری دور رفته اند!

در دل من است آن چه تو در چشمانت پنهان کرده یی!

لب بر لبُ بارانِ ابدی سال ها،

تا بگذرند دایناسورهای پخمه

از کنار صخره یی

که در آن

اشتیاقِ منُ تو قرینه بود!

بلندی های بادگیر

این لحظه و همیشه!

به یاد مارجا نیکا!

عزیزترین موجودِ معاصرم!

که در اعماقِ این دریای وهمُ هولُ مرگ،

مرواریدِ اکتشافاتم شد

و اکنون

یگانه وُبی تا

می درخشدُ ظلمانی ترین زوایای وجودم را روشن می کند!

به یاد او که شبیهِ هیچ کس نیست!

شبیه هیچ کس

الّا رویاهای دور و دراز خودم!

بهانه ی همه ی دویدن ها وُایستادن ها وُخوابیدن ها!

بهای همه سکندری ها وُ خیره گی ها وُدل تنگی ها وُ بی خوابی ها!

سبزِتُردِ هفت ساله گی

و طلای همیشه!

آسمانِ درختانِ بادامِ همه بهارها!

سنگ ها وُگُل سنگ های همه کوهستان ها

و گلِِ گُل بوته های ارغوان همه ی تپه ها!

نازِ همه ی بابونه ها!

معجزه ی همه آواها،

که همراه با زمین،

چشم سنجاقک احساس را به طلوعی دوباره می کشاند!

هفت لایه ی زمین!

هفت پرده ی آسمان!

همه جا!

همه جا!

همه جا تو بودیُ دلم را به بازی می گرفتیُ نمی شناختمت!

در داستان های روسی،

پشت پنجره،

سر برشیشه یخ بسته،

برفِ سنگینِ خیابان ها را تماشا میکردی

و در شعر آمریکای لاتین،

با موهای وِزوِزِ هرگز سانه نخورده وُصورت خاکی،

چون سیب زمینیِ تازه از خاک درآمده یی،

چشم ها را تنگ کردی

و خیره بر دوربین خبرنگار غریبه ماندیُ هیچ نگفتی!

افسوس همه دریاها!

ژرفای همه افق ها!

جذبه همه خاک ها

و آن حس غریبی که بناهای متروکه می دهند!

چمن زادگاه گوزن های خسته ی مهاجر!

رقصِ خوشه ها!

طعمِ گل!

طعمِ ازگیل!

عطر تنباکو

و معماری سرسریِ قاب پروانه ها!

زنگوله ی فریبای همه ی بادها!

پاریسِ توریستِ بنگلادشی دل!

همه ی زمین،

با رنگین کمان های هزار رنگش!

آخرین آیه از کتابی مقدس که در خاطره ی جهان مانده است!

لالای رامش گرِ کودکِ عقل!

آدرس خدا!

زیبا ترین ترجمان ربو بیّت!

بها و بهانه!

بهانه و بها!

هستی کوچک من،

با کهکشانهای دورُ نزدیکش!

زمین کوچک من،

با آلپ هل وُ البرزهاوُاطلس وُ

نمک ها وُگوگرد ها وُمیخک ها و سنگ ها

و صحراها وُ شقایق ها وُ شهرها وُدرخت ها وُنروژهایش!

همه ی نمراتِ کسریِ ریاضیاتِ دبیرستانِ وجود!

به یادِ تو!

یادم!

تنها یادم!

این لحظه وُ همیشه...

گرگ

وا رفته زیرِماه:

کنارِسنگ

با هم دمانِ دائمی اَم:

بوته های ارغوانُ وِز وِزِ مگس!

چون گُرگِ شَل که به بوی هزار پرسه آلوده است!

جفتم نیامده استُ

در افق

جز هاپُ هوپِ سگ،

صدایی طلوع نمی کند!

گمُ شُدیم

چشم از دیوار گرفتی

و گفتی:

کی؟کجا؟

چشم از دیوار گرفتم

وگفتم:

به راستی،

کی؟کجا؟

غروب،

با چشمان خیس از هم جدا شدیم

و گم شدیم

در شهری که هیچ یک از ساکنانش نمی دانستند،

به راستی،کیُ کجا!

چاره

هر فصل را چون گبه وُ گلیم،

دستی استاد می زند کرکید!

طالع بخت رنگ نمی گیرد گاه،

چاره یی کو؟جز به سیاهُ سفید...

آوار

کاج در پنجره تقسیم بر چار

لق لق پنکه ضریبِ دو هزار

خانه با یاد تو به پاست هنوز

غفلت از عشق همانا وُ همانا آوار...

شَک

به تعبیرُ تفسیرِ این زندگی،

بیایید با هم همه شک کنیم!

خطا بوده شاید تعابیر ما،

نگاهی به تعبیر جلبک کنیم!

بیراهه ها

چه اوقات سختی که بر من گذشت!

گواهِ دلِ ریشِ من،ماه بود!

دمی شک نکردیم به شاه راه ها،

دریغا که بی راهه ها راه بود!

ترانه

پاپتیُ خسته تو کوهُ کُتل،

عمری دویدم نرسیدم به دل!

خنده ها وُ گریه هاشُ گوش دادم،

حرفِ حسابی نشنیدم زِدل!

دیونه دل!بی خونه دل!

تو کوچه ها،ویلونه دل!

شب ها می گرده تو هفت آسمون،

سبد سبد ستاره جم می کنه!

وقتی که ماه می گه:بمون تا ابد!

یواشکی زحمتٌ کم می کنه!

دیونه دل!بی خونه دل!

تو کوچه ها،ویلونه دل!

با پیرهن یه لّا یه لو،کنارِدریا میره!

سوت میزنه و شعر می خونه وُشاپریا رُ می خواد!

تو این همه موجودُ بودُ نبود،

نق میزنه وُ قهر می کنه وُهرگز نیا را رُ می خواد!

دیونه دل!بی خونه دل!

تو کوچه ها،ویلونه دل!